هرچقدر که معشوق عظیمتر باشد، آن عشق نیز ارزشش بیشتر میشود. معشوق حقیقی، حقتعالی است و عشق به حق، چقدر عالی و متعالی است و کسی که به حق عشق میورزد، به مظاهر حقیقت نیز عشق میورزد و عشق او پایدار است.
عشق ، اوج مهربانی و محبت
معمولاً از آدمی که خیلی مهربان است، انتظار خشم نداریم و این طبیعی است، اما خشم نیز از خصلتهای انسان است. انسان، محبت دارد و مهربان است و مهربانی او از هر موجودی بیشتر است. البته که در عالم میشود آثار مهربانی را دید، اما اگر بخواهیم مهربانی را ارزیابی کنیم، چه موجودی میتواند به اندازه انسان از خود مهربانی عرضه کند؟ انسان موجودی است که هم مهربانی را بهتر از دیگران میفهمد و هم بیشتر نشان میدهد. بنابراین هیچ موجودی به اندازه انسان نمیتواند از خود مهربانی نشان دهد. مهربانی، محبت است و اینها یک حقیقت هستند، اما اوج مهربانی و اوج محبت، عشق است که عشق خالی از مهربانی نیست و اوج محبت محسوب میشود. عشق نیز در انسان است و نه در دیگر موجودات. حیوانات شاید به فرزندان خود محبت داشته باشند، اما عشق برای انسان است. بنابراین انسان هم عاشق است و هم مهربانی دارد. عشق و مهربانی نیز برای عقل هستند، چون با عقل آن را میفهمیم. ارزش عشق نیز به اندازه ارزش معشوق است. به بنده بگویید به چه کسی عشق میورزید تا بگویم عشق شما چقدر ارزش دارد.
بالاتر از عشق ورزیدن به حق نداریم
در قرآن میفرماید: «وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»، در حقیقت بالاتر از عشق ورزیدن به حق تعالی نداریم. کسی هم که به پول عشق دارد، ارزشش به همان اندازه است، اما هرچقدر که معشوق عظیمتر باشد، آن عشق نیز ارزشش بیشتر میشود. معشوق حقیقی، حقتعالی است و عشق به حق، چقدر عالی و متعالی است و کسی که به حق عشق میورزد، به مظاهر حقیقت نیز عشق میورزد و عشق او پایدار است. عشق و محبت از خصائص انسان است، اما انسان به همان اندازه که از این خصلت برخوردار است، عاشقانه سخن میگوید و عشق میورزد و مهربانی میکند، خشم هم دارد.
البته نه اینکه خشم خوب باشد، اما شاید در یک مواردی هم بد نباشد. اگر انسان با امر ناملایم رو بهرو شود، خشمگین میشود که ناملایم نیز اقسامی دارد. یک وقت آن ناملایم، ملایم با طبع و منافعش نیست و یک وقت نیز با عقلش ناملایم است. اما خشم عقلانی که در مواردی که چیزی بر خلاف عقل انسان به انسان تحمیل میشود، ممدوح است و این را نمیتوان گفت که بد است بلکه خوب است. این دو صفت خشم و محبت از ویژگیهای انسان است و در همه موجودات نیز هست اما چرا هست؟ چون در خود حقیقت خداوند این دو خصلت وجود دارد که فرمود «أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّکَالِ وَ النَّقِمَهِ» و «اَرْحَمُ الرّاحِمینَ فی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَهِ»، از مهربانی خدا هیچ مهربانی بالاتر نیست و رحمتی از محبت حقتعالی بیشتر وجود ندارد، اما همین رحمت مطلق در یک مواردی نیز اشد المعاقبین است. چون خداوند این دو صفت را دارد، انسانی که مخلوق خدا و مظهر صفات جمال و جلال حق است نیز اینها را دارد.
عقل ضعیف و غلبه احساسات
تمام معارف در این کلمه است که خداوند اشد المعاقبین و ارحم الراحمین است. اما این موضع کجاست و چه کسی موضع را تشخیص میدهد؟ خود خدا که خالق است میداند که چه جایی موضع عقاب و رحمت است و در این حرفی نیست. اما در مورد انسان مسئله از چه قرار است و او در چه جایی باید مهر بورزد و در کجا باید خشمگین شود؟ شناخت این موضع در انسان مشکل است. اما راه شناختن موضع غضب و مورد رحمت، عقل است اما انسان باید عقلش را بالا ببرد که مبادا مشوب و گرفتار احساسات شود. یک وقت عقل ضعیف است و احساسات بر عقل غلبه میکند و خطا زیاد میشود.
هیچ چیزی برای انسان ضروریتر از فرهنگ نیست و انسان مظهر فرهنگ است و فرهنگ با انسان به وجود میآید. اگر انسان در این عالم نبود، از فرهنگ و تمدن سخن به میان نمیآمد. بنابراین فرهنگ بشری و تمدن بشری، وقتی معنا دارد که انسان وجود داشته باشد که یک مرحله است. اما اگر انسان در عالم نبود هستی هم خاموش بود. صدا از زبان انسان به گوش میرسد و اگر انسان نبود صدای هستی از کجا در میآید و چه گوشی آن را میشنید؟ زبان انسان، زبان هستی و گوش انسان، این ندا را میشنود. ممکن است اشکال کنید که حیوانات نیز هستند، اما صدای وجود را نمیشنوند و اگر بشنوند، نمیفهمند. اما انسان این صدا را میشنود و با زبان وجود سخن میگوید. مسئله وجود در زبان انسان مطرح میشود و وقتی وجود مطرح شد، به فرهنگ میرسیم.
جهان انسان شد و انسان جهان
زبان انسان، زبان وجود است و صدای هستی را منعکس میکند و تنها موجودی که به روی جهان منفتح و گشوده است، انسان است. یک کوه به روی جهان گشوده نیست، چون جهان را نمیفهمد. دریا نیز موج میزند، اما به روی جهان گشوده نیست. اما بدن انسان در عین اینکه کوچک است با اندیشه به روی عالم گشوده است.
اما اینکه انسان به روی جهان گشوده است به چه معناست؟ وقتی که میاندیشید، به جهان میاندیشید و قدرت اندیشه هم بسیار زیاد است و وقتی که میاندیشید، یعنی آن را در درون اندیشه میآورید و این یعنی، جهان در درون شما قرار گرفته است. «جهان انسان شد و انسان جهان، از این پاکیزهتر نبود بیان». انسان با این بدن کوچک، همه جهان و همه نظام و معقولات و محسوسات آن را در اندیشه خود میآورد و بنابراین، جهان در انسان میآید.
منبع:iqna.ir/fa
آخرین نظرات