ایام شهادت دریاست . باران بندبندانگشتان درختان را میشمارد و از سرشاخه های فروتن بیدهای مجنون فرود می آید . روز شهادت کسی است که مادر خورشیدهای دنباله داری است که تا هنوز تاریخ زلالی زمین را تضمین کرده اند .
ای بانوی آب و آیینه ! گیاهان از زمین به یاد تو سبز میرویند و شقایق ها از ازل تا ابد داغدار زخمی هستند که دستهایی نامهربان بر شانه های فدک زدند . هر دری را که میبینم دردی در من جوان میشود و زخمی کبود در من جوانه میزند .
ای زلال ترین بانوی دوعالم ! ای که تاریخ نامت را به احترام می نگارد و من تمام جغرافیا را به یاد تو محترم میشمارم . ای زلال تر از نسیم و ای ماناتر از عشق ! هرگاه نام تو بر زبانم می وزد جانی دوباره در من ریشه می دواند و اندوهی جانکاه زبانه می کشد . می دانم هیچ سنگی لایق آن نبوده است که بر مزارت بنشیند و از این رو تنها خورشید بر مزار تو سایه بان است .
هان ای « مادر پدر» نام تورا می برم ، زبان زمستانیم شکوفه می زند ، سلولهای صخره ای ام آواز میخوانند کلمات مچاله شده ام دهان به دهان میگردند و جهان را شیرین میکنند . تودر کدامین نقطه جغرافیا خورشید شده ای ؟ در کدامین دریا مرواریدی ؟ باکدام ابر ، از کدام سمت میباری که درختان به احترام باریدنت سبز ایستاده اند ؟
ای بانوی زلال ! دریا مهاجر است ، رودها مهاجرند ، تنها اندوه توست ، تنها زخم پهلوی توست که در کبودی تاریخ ماندگار است . من که ذهن و زبانم با یاد تو شکفته می شوند ، امروز با زبانی شکسته کلماتی سوگوار و اندوهی ژرف در خود می شکنم . در جایی خواندم :
مگر میتوان پهلوی تو بود و شکسته نبود ؟
آخرین نظرات