ای عباس!پاکبازی وایثار،همزادی برای تو نیافت ومردانگی و فتوت
نامی آشناتر از تو نشناخت.
ای عباس! شرمسار باد کف آبی که به یاد عطش کودکان، به روی آب
ریختی که از آن پس همه ی آب ها به سان عرق و شرمی بر پیشانی
زمین نشست و هیچ آبی آبرومندتر از تو ندید.
|
موضوع: "دل نوشته"
ای عباس!پاکبازی وایثار،همزادی برای تو نیافت ومردانگی و فتوت نامی آشناتر از تو نشناخت. ای عباس! شرمسار باد کف آبی که به یاد عطش کودکان، به روی آب ریختی که از آن پس همه ی آب ها به سان عرق و شرمی بر پیشانی زمین نشست و هیچ آبی آبرومندتر از تو ندید.
الهی! چه زیباست پرچم های سیاهی که خود را به نام سبز حسین می آرایند،چه با شکوهست،جامه های اندوهی که به افتخار نام حسین پوشیده می شود و چه گواراست،شربت هایی که به یاد حسین نوشیده می گردد و اینگونه است که ایمان می آوریم عشق به رنگ سیاهی است که با سرخی شهادت حسین جدا می یابد…. السلام علیک یا ابا عبدالله
رحیما! در غم ندیدن مهدی موعودت (عج ال…) چشم آدینه ها همواره گریان و نگرانند، اما کاش چشمانمان را به دیدن آفتاب عادت دهیم تا به گاه حضور، مظهر عشق و عدالت را تاب بیاوریم، روزی را که همه می دانند بهار می آید و به استقبال آمدنش صف آرایی می کنند. آمین یا رب العالمین
سلام. ببخش رو سیاهی های مکررم را! ببخش که حواس شست هایم پرت شماست و سر به هوا و بازیگوش شده… اگر واژه واژه بی خط عشقت اشک بنویسم،انتهای انتظار را نشانم می دهی؟ بوی نم گرفتم زیر آوارانتظارت آقا! جمعه ها را یک به یک می بوسم و کنار می گذارم،چقدر جمعه مانده تا انتهای جاده نگاه کنم؟ یک عمر است در پاییز نیامدنت هر روز زردتر و کم رنگ تر می شوم! یک عمر است که هیچ جا شکوفه ای نمی بینم. کی انتظارمان سبز می شود؟کدام جمعه بهار میشود؟ دیوار های اتاقم بوی خاکستر می دهند. وقتی غرق در تاریکی می شوم،به بی عدالتی پنجره پی می برم که خورشید را یا بهتر بگویم ،شما را دریغ می کند از لحظه های سردم… تمام روز ها وشب هایم در انتظارت تسبیح می شود و می شکنم در حرف به حرف «اللهم عجل لولیک الفرج» اما باید باشم تا بیایی! تکه هایم را جمع می کنم،آیه آیه بند می خورم و می ایستم و دوباره صبر را اقامه می بندم. ببین آقا! دیگر تمام قنوت هایم تکرار نام توست و اشک هایم شهادت می دهند انتظار دوباره ام را… دوباره ورق می خورم در صفحات تقویم. تلخ است تحمل غروب های جمعه که بوی شنبه بدون شما را به خود می گیرند. کدام جمعه از این جمعه های خاکستری با آمدن تان سبز خواهد شد؟ کی جشن بهار واقعی می گیریم؟ عجل علی ظهورک… آقا جان! دردهای زیادی است که به آن ها وعده داده ام با آمدنت علاج می شود. جمعه ها دم غروب وقتی آسمان از اندوه نیامدنت دوباره مثل صد ها سال دیگری که خون گریسته است اشک سرخ می بارد، به خود می گویم: آقا باز هم نیامد… درست جمعه ها، وقتی قلبم و قلب همه از تنگی فراغت مثل لاله ای که زیرپا لگد شود چروکیده و رنجیده می شود، با خود می گویم: این درد عاقبت مرا خواهد کشت، اما کمی بعد به خود نهیب می زنم که؛ نه او خواهد آمد… وآن گاه از دیدگانم قطره اشکی می چکد وبا دلی سوزان می گویم: مهدی جان! من بدم و لایق تو نیستم، اما تو نظرت را از من مگیر… مولا جان! من نشانی از تو ندارم، اما نشانی ام را برای تو می نویسم. در عصرهای انتظار به حوالی بی کسی قدم بگذار، خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو، کلبه غریبی ام را پیدا کن. کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزو های رنگی ام، در کلبه را باز کن، به سراغ بغض خیس پنجره برو وحریر غمش را کنار بزن، مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق عصاره انتظار است… |
آخرین نظرات