از مسائلی که امام بیشتر روی آن توجه داشتند، محدود بودن ارتباط بین زن و مرد بود. یادم است که ده سال بیشتر نداشتم و با برادرهایم و پسر خالهام قایم باشک بازی میکردیم، حجاب هم داشتم. اما یک روز امام مرا صدا کردند و گفتند: «شما هیچ تفاوتی با خواهرتان ندارید، مگر او با پسرها بازی میکند که شما با پسرها بازی میکنید
شما هیچ تفاوتی با خواهرتان ندارید
خانم عاطفه اشراقی:
از مسائلی که امام بیشتر روی آن توجه داشتند، محدود بودن ارتباط بین زن و مرد بود. یادم است که ده سال بیشتر نداشتم و با برادرهایم و پسر خالهام قایم باشک بازی میکردیم، حجاب هم داشتم. اما یک روز امام مرا صدا کردند و گفتند: «شما هیچ تفاوتی با خواهرتان ندارید، مگر او با پسرها بازی میکند که شما با پسرها بازی میکنید؟»(۱)
در مسأله نامحرم سختگیر بودند
خانم فریده مصطفوی:
برخورد امام با دامادها و عروس هایشان هم خیلی محترمانه بود و هم خیلی دوستانه منتها چون دامادها به همه اهل منزل محرم نیستند، امام با رفت و آمد زیاد دامادها موافق نبودند. از این جهت همیشه بین ما و دامادها فاصلهای بود چون دخترهای دیگری هم داخل منزل بودند و آقا هم در مسأله محرم و نامحرمیسختگیر بودند. در گذشته مثل زمان حال رسم نبود که داماد از روز عقد مرتب به خانه عروس رفت و آمد داشته باشد. تا این اواخر هم در منزل امام نسبت به دامادها همین طور بود که دامادها خیلی رسمیبه آنجا رفت و آمد میکردند. چون دخترها و نوه ها آنجا خیلی آزاد رفت و آمد میکردند لذا مردهای نامحرم میبایست کمتر بیایند و بروند.(۲)
کسی اینجا هست
خانم فاطمه طباطبایی:
امام صحبت بیمورد زنها با نامحرم را ضرورت نمیدیدند؛ مثلاً در خانه خودشان وقتی که یکی از نوههای پسرشان مکلف میشد، دیگر با آنها در یک اتاق نمینشستیم. البته جالب اینجاست که وقتی ما نزدشان بودیم نمیگفتند که ما از اطاق بیرون برویم، بلکه به او میگفتند بیرون برود. یا اگر من پهلوی ایشان بودم و نوه مکلف شده شان که مثل پسر خودم بود میخواست وارد اتاق شود میگفتند: «کسی اینجا هست».(۳)
حتی به هم سلام نکنند
خانم زهرا مصطفوی:
امام در ارتباط با نامحرم خیلی سخت گیرند. الان پسرهای من و حاج احمد آقا ۱۵، ۱۶ سالهاند و ما یک روز اگر منزل آقا برای ناهار دعوت شویم پسرها حق آمدن ندارند و یا اگر هم بیایند مثلاً ما خانه خانم مینشینیم و سفره میاندازیم و آنها منزل احمد آقا، آن هم برای اینکه پسرها و دخترهای اهل فامیل و خانه با هم غذا نخورند. نه فقط سر سفره بلکه به همدیگر سلام هم نکنند، چون واجب نیست. به هر حال آقا این نوع مهمانی رفتن خانمها و آقایان نامحرم و با هم دور سفره نشستن را حرام میدانند.(۴)
سلام واجب نیست
خانم زهرا مصطفوی:
من ۱۵ ساله بودم که مرحوم آقای اشراقی با خواهرم ازدواج کرد. و داماد ما شده بودند. یک روز ما منزل ایشان دعوت داشتیم. همین جور که من و امام با هم وارد شدیم، دیدم آقای اشراقی دارند به استقبال میآیند. ما در یک باغچهای داشتیم حرکت میکردیم. من به امام گفتم: «سلام بکنم آقا؟» گفتند: «واجب نیست» من هم رویم نشد که سلام نکنم و از داخل باغچه رد شدم که با آقای اشراقی روبرو نشوم.(۵)
در موارد ضروری به طور جدی صحبت کنند
خانم زهرا مصطفوی:
وقتی امام را به ترکیه تبعید کردند و عمویم (آیت الله پسندیده) میخواستند خدمت آقا به ترکیه بروند، درب منزل ما آمدند و از پشت در گفتند میخواهم با خود خانم صحبت کنم که اگر بخواهند پیغامی بدون واسطه برای آقا داشته باشند، بگویند و مادرم ناچار شدند سلام کنند. بعد یادم است که به من گفتند که ناراحت هستند چون اولین اسلام را به نامحرم در نبودن آقا کردهاند و گفتند: «حالا اگر آقا راضی نباشند چه؟» البته این را بگویم که امام در مورد کار واجب و ضروری حرفی ندارند که البته باید به طور جدی صحبت کرد، نه اینکه دور هم بیخودی بنشینند و سلام و علیک کنند.(۶)
نامحرم داخل اتاق است
آقای خادم:
گاهی اوقات بعضاً لازم میشد که ما به طور سرزده به خدمت ایشان برسیم و مطلبی را عرض نمائیم. بلافاصله بعد از زدن درب و تقاضای ورود از جانب ما، اگر از بستگان امام نزد ایشان بودند، خیلی سریع میگفتند که کمی صبر کنید و بعد به بستگان خویش تذکر میدادند چادر خود را بر سر گذارند تا ما وارد شویم و بالعکس اگر ما در داخل، خانه بودیم و یکی از بستگان امام قصد دخول داشتند. بلافاصله امام میفرمودند که: «یا الله، یا الله، نامحرم داخــل اتاق است». البته امام برای ، تذکر اعلام میکردند وگرنه بستگان امام همیشه رعایت حجاب خویش را مینمودند.(۷)
این از اینجا برود
خانم فریده مصطفوی:
روز جمعه قبل از رحلت مقداری سوپ درست کردیم و برای امام بردیم. ایشان مقدار کمی از آن را خوردنـد. دکتر پرسید: «چقدر خوردند؟» گفتم: «چهار تا قاشق چایخوری ماست و سه، چهار قاشق چایخوری سوپ» دکتر گفت: «خیلی خوب خوردهاند.»، ولی از صبح شنبه اصلاً به هوش نبودند. دکتر گفت: «بیایید دست آقا را بمالید.» بعد از مدتی دست آقا را ماساژ دادم، چشمشان را بازکردند و به دکتر اشاره کردند که این از اینجا برود. (۸) من رفتم بیرون اتاق و پشت در ایستادم و از پشت شیشه ایشان را نگاه میکردم.(۹)
پینوشتها:
۱- همان، ج ۱، ص ۴۶٫
۲- همان، ج ۲، ص ۳۸۱٫
۳- همان.
۴- همان، ص ۴۶٫
۵- همان، ص ۴۷٫
۶- همان.
۷- همان، ص ۴۸٫
۸- امام هرگونه اختلاط غیرضروری با نامحرم را جایز نمیدانستند.
۹- برداشتهایی از سیرهی امام خمینی، ج ۱، ص ۴۷٫
منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (۱۳۹۰)، درسهایی از امام: بهار جوانی، قم: انتشارات تسنیم، چاپ دوم
آخرین نظرات