در بخش تهذیب، من حرف دارم. در بخش تهذیب، کارهائى که به من گزارش شده، کارهاى تهذیبى نیست. مثلًا فرض کنید برگزارى اردوهاى فلان- که حالا اسامى آنها یادم نیست، اما توى گزارشها بود- ربطى به تهذیب ندارد. …(1) البته حفظ قرآن و حدیث هم خوب است، اما انصافاً بحث تهذیب، اینها نیست؛ تهذیب یک فکر دیگرى میخواهد. باید فکر کرد، مطالعه کرد؛ والّا خیلى هستند قارى قرآنند، اما مهذّب هم نیستند. بایستى راههاى تهذیب را پیدا کرد. درس اخلاق مهم است. …(2) اول، خود قم؛ خود قم احتیاج دارد؛ شهرستانها جداست. مزرعهى اصلى اینجاست، مرکز اصلى اینجاست؛ اینجا احتیاج دارد به تهذیب اخلاق. به نظر من باید معاونت تهذیب را وادار کنید فکر دیگرى بکنند.
فرض بفرمائید یکى از کارهائى که خیلى تأثیر دارد، بیان شرح حال بزرگان اهل تهذیب و اهل اخلاق است. درباره ى اینها کتاب بنویسند و همینها را بین طلبه ها پخش کنند. یا همین مکتوباتى که از اینها باقى مانده، منتشر شود.
مثلًا مرحوم آقاى قاضى مکتوباتى دارد که اینها مستقلًا چاپ نشده؛ توى یک شرح حالى- شرح حال هم خیلى شرح حال خوبى نیست- اینها آمده؛ اشعار مرحوم آقاى قاضى هم آنجا هست. ایشان به مناسبت رسیدن ماه حرام، شعر قصیده اى دارند که میگویند ذیقعده وارد شد، ماه حرام وارد شد، أبشِروا فلان. البته بنده خیلى اهل تشخیص اندازه ى شعر عربى و آن مبلغ علوّ شعر نیستم- یعنى نمیتوانم تشخیص دهم که شعر چقدر خوب است- لیکن مرحوم آقاى طباطبائى میفرمایند که ایشان شاعر مفلق بود؛ یعنى شاعر برجسته اى بود. ایشان توى شعرهاشان، نصایحى دارند؛ مکتوباتى دارند؛ به خود آقاى طباطبائى نامه دارند؛ به مرحوم حاج حسن آقا الهى- اخوى آقاى طباطبائى- نامه دارند؛ به دامادشان مرحوم آقاى شریفى؛ که پدر همین آقاى شریفى رفیق شماهاست- که نمیدانم حالا قم است یا زابل است- نامه دارند. خوب، اینها واقعاً در بیاید، استخراج شود و یک گروهى بنشینند کار کنند.
مرحوم آسید محمد حسن، پسر ایشان- که این کتاب را تنظیم کرده و خوب هم تنظیم نکرده- او فوت شد؛ اما پسر دیگر ایشان- آسید محمدعلى- هست؛ بروند او را پیدا کنند و این نوشته ها را بگیرند. نوشته هاى مرحوم بهارى هم همینطور. درسهاى مرحوم حاج آقا حسین فاطمى هم همینطور.
در همین قم یقیناً کسانى هستند که از ایشان یادگارهائى دارند، چیزهائى دارند؛ از اینها استفاده شود. آقاى آسید ابراهیم خسروشاهى با مرحوم آقاى فاطمى مرتبط و مأنوس بود؛ احتمالًا ایشان یاداشتهائى از مرحوم فاطمى در اختیار دارد.
راهش اینهاست؛ یعنى وصل کردن طلبه به این منابع اخلاقى و معرفتى و اهل حال و اهل ذکر و اهل خشوع؛ و الّا درس حرفه اى اخلاق هیچ فایده اى ندارد. گفتن اخلاق، اصلًا درس نیست؛ اخلاق یک صیرورت است. باید استاد کارى کند که شاگرد صیرورت اخلاقى پیدا کند. به نظر من این جزو کارهاى لازم است؛ اینجورى باید طلبه ها را به مسئله ى اخلاق کشاند.
مرحوم آقاى قاضى حدود ده سال با مرحوم آسید مرتضى کشمیرى معاشر بوده. آسید مرتضى کشمیرى از لحاظ مذاق عرفانى بکلى متفاوت است با آقاى قاضى. به نظرم ایشان میگوید حرام است «فتوحات» دست بگیرید. ظاهراً تا وقتى که مرحوم آقاى قاضى زنده بوده، به «فتوحات» دست نمیزده. آقاى قاضى در عین حال که مذاقاً با آسید مرتضى کشمیرى مخالف بوده، اما میگوید من نماز خواندن را از آسید مرتضى کشمیرى یاد گرفتم. ببینید، این خیلى حرف بزرگى است. مرحوم آقاى قاضى وقتى نجف می آید، یک آدم بسیطى در این زمینه ها نبوده؛ شاگرد پدرش بوده. میدانید پدر مرحوم آمیرزا على آقا قاضى، شاگرد آخوند ملاحسینقلى همدانى بوده است؛ یعنى خود ایشان از طریق پدرش هم به آخوند ملاحسینقلى همدانى وصل میشود. ایشان تربیت شده ى پدرش بوده و مقاماتى هم داشته؛ در عین حال، وقتى که نجف می آید و با مرحوم آسید مرتضى کشمیرى ارتباط پیدا میکند، میگوید من نمازخواندن را از آسید مرتضى کشمیرى یاد گرفتم.
به نظرم از قول آقاى طباطبائى نقل شده که ایشان گفته بودند آقاى قاضى وقتى وارد نماز میشد، کأنه از همه چیز دنیا غافل میشد؛ فراموش میکرد. میدانید ایشان چهار تا هم زن داشتند و اولاد متعددى در خانه داشتند و در نهایت فقر هم زندگى میکردند؛ یعنى گرسنه ى به معناى واقعى کلمه. با همه ى این غصه ها و مشکلاتى که ایشان داشت، وقتى مشغول نماز میشد، تمام میشد. ایشان میگویند یک روز همراه دیگر طلبه ها خدمت آقاى قاضى نشسته بودیم، پسر یکى از زنهاى ایشان آمد و گفت مادرم در حال زایمان است؛ میگویند پول بدهید مثلًا وسایل و اینها بخریم، ایشان گفت ندارم پسر رفت. بعد از مدتى برگشت و میگویند پس پول بدهید اقلًا براى این قابله چیزى تهیه کنیم. ایشان گفت ندارم. باز پسر رفت و دوباره آمد و گفت میگویند پس یک فلس بدهید دو تا جیگاره براى این قابله بخریم- قابله ى بنده ى خدا جیگاره کش بوده و اینها سیگار نداشتند به او بدهند- دست توى جیبش کرد و گفت ندارم! این، وضع زندگى آقاى قاضى است؛ همینها را براى طلبه ها بگویند، خیلى تأثیر میکند.
همین حاج آقا محمد شاه آبادى شما، من خیال میکنم اهل این معانى است. از ایشان خواسته شود که هفته اى یک بار بیاید و طلبه ها را نصیحت کند؛ چون بالاخره پسر آقاى شاه آبادى است دیگر. من شنیدم که ایشان گفته حرفهاى اساسى مرحوم پدرم پیش من است؛ پیش اینهائى که میگویند و ادعا میکنند، نیست. دیدم ایشان یک چیزهاى مختصرى هم چاپ کرده اند، لیکن بحثهاى علمى مرحوم شاه آبادى مورد نظر نیست. عرفان نظرى اصلًا در اینجا مورد نظر ما نیست و فایده اى هم ندارد. واقعاً عرفان نظرى فایده اى ندارد.
حالا آقاى رجبى هم اینجا تشریف دارند، توى مؤسسه ى ایشان هم ظاهراً عرفان نظرى تدریس میشود؛ اما عرفان نظرى هیچکس را بالا نمی آورد. این را من به شما آقاى رجبى عرض میکنم؛ این را گوش کنید. من یک شب از امام پرسیدم: آقا شما مرحوم حاج میرزا جواد آقا را درک کردید؟ درس ایشان رفتید؟ ایشان بلافاصله گفتند: افسوس، نه. بعد گفتند آقاى حاج شیخ محمدعلى اراکى آمد به من پیشنهاد کرد که برویم درس آ میرزا جواد آقا. ایشان هفته اى یک بار جلسه داشت. گفتند با ایشان یکى دو جلسه رفتیم. بعد اینجورى تعبیر کردند: آن وقتها ذهن ما پر بود؛ این درس را نپسندیدیم. آن وقت امام نپسندیده بود؛ اما حالا در هشتاد و چند سالگى که حتماً ایشان از لحاظ معنوى پخته تر شده بود، افسوس میخورد که چرا نرفته. ذهن ایشان آن وقت از چه پر بود؟ از همین حرفهاى عرفان نظرى. یعنى وقتى که کسى رفت پاى درس شاه آبادى نشست و آن حرفها و آن اصطلاحات و آن زرق و برق الفاظ را شنفت، ولو براى خود آن آدم، با معنا همراه است، اما این حرفها براى هر کسى معنا نمی آورد؛ طبعاً حرفهاى ساده ى مثل حاج میرزا جواد آقا را نمی پسندد؛ در حالى که لبّ عرفان، همان حرفهاى ساده بوده.
آقاى خوشوقت میگفتند که من میخواستم کتاب «لقاءالله» را چاپ کنم، پیش امام رفتم و گفتم شما یک تقریظ بنویسید. امام گفتند نه، این را چاپ نکن؛ برو «المراقبات» را چاپ کن، آن مؤثرتر و بهتر است. ایشان هم آمده بود و چاپ کرده بود. بنابراین عرفان اینهاست؛ عرفان لفظ نیست.
کسى بود که آشنا و دوست نزدیک ما بود و در عرفان هم مسلط بود. حالا بنده که خودم وارد نبودم، اما کسانى که وارد بودند، میگفتند ایشان در عرفان نظرى توى حوزه ها نظیر ندارد. به اعتقاد من او هیچ حظّى از عرفان نداشت.جلسه داشتیم، نشسته بودیم، گفته بودیم، شنیده بودیم؛ اما میدانستم که آن آقا واقعاً هیچ حظّى از عرفان نداشت؛ در حالى که عرفان نظرى اش هم از همه بهتر بود.
آنچه که طلبه را بالا میبرد، تزکیه میکند و معراج طلبه میشود، عرفان نظرى نیست؛ اگر چه عرفان نظرى هم ممکن است کمک هائى بکند. باید این عرفان عملى را، این حالت سلوک را توى طلبه راه انداخت. ما همت کنیم، طلبه را اهل نماز شب کنیم؛ این خیلى کمک میکند. برنامه ریزى کنید که از میان پنجاه هزار طلبه ى حوزه ى قم- حالا با حذف یک عده خیلى پائینترها و یک عده خیلى پیرترها- اقلًا سى هزارتاشان هر شب نماز شب بخوانند. اگر این شد، به نظر من حوزه از جهت اخلاقى راه می افتد. بنابراین لازم است نظام جامع در همه ى این زمینه ها تهیه شود.
منبع:rahtousheh.com
آخرین نظرات