نکته: پسری مادرش را پس از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد. یک بار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش در حال جان دادن است، پس با شتاب رفت تا پیش از این که مادرش از دنیا برود، اورا ببیند. از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟ مادر گفت: از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری، چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شب ها که بدون غذا خوابیدم. فرزند با تعجب گفت: داری جان می دهی و از من این ها را درخواست می کنی؟ و قبلا به من گلایه نکردی. مادر پاسخ داد: بله فرزندم، من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم و عادت کردم؛ ولی می ترسم وقتی فرزندانت تورا در پیری به اینجا می آوردند، به گرما و گرسنگی عادت نداشته باشی.
نظر: یادش بخیر وقتی مریض می شدیم و پزشک از ما می پرسید بیماری ات چیست؟ منتظر مادرمان می شدیم و همیشه پاسخ دادن را به او می سپردیم؛ چرا که می دانستیم مادمان همان احساسی را دارد که ما داریم؛ حتی از خودمان هم بیشتر دردمان را احساس می کرد. به راستی، احترام به پدر و مادر نقش بسزایی در رفع آسیب های اجتماعی و فرهنگی دارد و ضرورت حفظ آن در جامعه بیشتر از پیش است.
آخرین نظرات