امشب می خواهم سوزناک ترین قصه عالم را برایت بگویم:
یکی بود یکی نبود.خدا بود وتو و نگاه های پر معنایت. تو بودی و خیمه هایی که چون آتش دل کوچکت،زبانه می کشید و بوی اسارت که تا فرسنگ های بیابان غربت به مشام می رسید و خورشید که از شرم نگاهت،سرش را پایین… بیشتر »
آخرین نظرات