گاهی با همه انتظاری که دل هایمان را شقه شقه کرده است،این دنیای پرفریب صد رنگ، چشم مان را به خویش می خواند و دست مان را به خود آلوده می کند، یاراه نفو ذی به دل مان می یابد و ما را در پی خویش فرا می خواند وشیطان نیز که برای همین فریب مهلت گرفته است، دراین میان سر ازپا نمی شناسد.
می دانیم،این انتظار توست که ما را در برابر این دشمن پر زرق و برق نگهدار است واگر نبودامید آمدنت،هزار بار در گرداب هلا کت او غرق بودیم،گشایش کار ما درهمین انتظار آمدن توست.آن روز که بهاری شویم وسبز،آن روز که آسمان دلمان آبی باشد،آن روز نسیم انتظارتوبر دلمان وزیده است. به خدا که همین امیدآمدنت حیات جاری در وجود ماست. کی شود که بیایی ولب های عطشناک زنده بودن مان را به زلال هستی جاری ات سیراب کنی؟ کی می شود که بیایی تا آسمان هم ببارد وزمین به نور قدومت گشاده و زنده شود وقلب های مرده ما نیز روح تازه بیابد.بیا ای همه هستی ام.بیا که صبر به پایان رسید وعطش فزونی یافت.
کاش می آمدی وکاش ما آماده آمدنت می شدیم.کاش بوی بهاردر هوا می پیچید. کاش پا جای پای تو می نهادیم ودر منش تو سیر می کردیم.کاش خدا یاریمان کند از سستی و تنبلی دست برداریم وراه بهار را به خانه دل هایمان بگشاییم.
خدایا!این قامت خمیده جز به شوق دیدار تو راست نمی شود واین تنهای غریب جز درخانه تو هر آنچه خواست،نمی یابد.
خدای من!اگر چه دستم از آنچه کرده،می لرزد واگر چه موریانه های بیم،استواری پاهایم را سست کرده است،اما دلم امیدوار رحمت توست وخاطرم جمع لطف توست.
خدایا!در زیر سنگینی گناه،دلخوشی ام به دست های مهربان توست و من اینک درخت وجود خویش را در مسیر نسیم روح افزای تو قرار داده ام ودهان تشنه گلبرگ وجودم را رو به باران تو گشو ده ام…
آخرین نظرات